p align="center"> تبلیغات

وبلاگ-کد لوگو و بنر

سازنده تابلوهای تبلیغاتی

وبلاگ-کد لوگو و بنر

دریافت کد همین آهنگ

افتخار میکنم که یک کریم آبادی هستم


در زمان های نه چندان قدیم یک گروه راهزن و غارتگر وجود داشت که سر دسته آن فرد بدجنس و و حشب به نام کرغلی بود . به همین دلیل به این گروه گروه کرغلی می گفتند. یک روز این گروه تصمیم گرفت تا به یک روستایی به نام کریم بار حمله کند و آن روستا را غارت کند.

وقتی مردمون این روستا که همه کشاورز بودند و صبح خروس خوان به زمین های خودشان می رفتند و تا بعدظهر آنجا کار می کردند و به همین یه لقمه نونی که در می آوردند راضی بودند فهمیدند که این قوم وحشی می خواهد به روستای  آنها حمله کند و از آنها زور گیری کند. همه به داخل قلعه که وسط شهر بود رقتند و درب قلعه را بستند. وقتی کرغلی به آنجا رسید با درب بسته قلعه مواجه شد. دستور داد تا درب قلعه را بستند. وقتی کرغلی به آنجا رسید به درب بسته قعله مواجه شد. دستور داد تا درب قلع  را آتش زدند مردم از بالای درب آب روی آتش ریختند و اتش را خاموش کردند وقتی کرغلی از سوزاندن درب نامید شد دستور داد تا راه های ورود آب به قلعه را ببندند تا مردم ا فرط تشنگی ناچار به تسلیم شوند.

وقتی مردم کریم آباد دیدند که قرار است تا از تشنگی هلاک شوند تصمیم گرفتند تا یک چاه در قلعه حفر کنند. وقتی این تصمیم به گوش مردان روستا رسید همه در مرکز قلعه جمع شدند و رفتند و با راهنمایی کدخدا در بهترین نقطه قلعه شروع به حفر چاه کردند. همه با هم تلاش می کردند. نه تنها مردها حتی نوجوانان و زناها هم کار می کردند جوان ها به جای پدر انشان نگهبانی می دادند که مبادا این گروه وحشی نیمه شب به قلعه حمله کند و زنها هم از یک سو با محبت ها خود خستگی را از همسرانشان می زدودند و از یک سو با غذاهای خود همسران خستگی را از همسرانشان می زدودند و از یک سو با غذاهای خود همسرانشان را تقویت می کردند پیر و جوان شب روز چاه را کندند تا اینکه به آب رسیدند. وقتی به آب رسیدند شادی و شوق بود که در میان مردم موج می زد.

اولین آبی که از چاه کشیدند را به دست کدخدا دادند کدخدا آب را برداشت و به بالای برج قلعه رفت و یک نگاهی به افراد این آدم شرور که می توان آنها را به لشگریان یزید آن زمان تشبیه کرد انداخت و فریاد زد : ای مردمان بی رحم اگر شما ها اینجا بمانید ما قرار نیست تن به این ذلت بدهیم و شما نمی توانید قلعه ما را غارت کنید. کرغلی که زیر سیاه درخت دراز کشیده بود و در حال استراحت بود با شنیدن این حرف ها از جا پرید خواست تا این پیر را ضایع کند و به او گفت وقتی که تا چند روز دیگر از فرط تشنگی ناچار خواهید شد که بیایید و التماس کنید که به شما رحم کنم و شما را نکشم را هم به یاد بیاور. به آن زمان هم فکر کن که به دست و پای من نیفتی و التماس کنی که ببخش و بدان که هر چه شما استقامت کنید من عصابنی تر خواهم شد. کد خدا یک لبخند تمسخر آمیز بر روی لب داشت و به دقت به حرف های او گوش می داد. وقتی که کرکر یهای او تمام شد آبی را که در دستش بود را به سمت لشگریان آن مرد ریخت و گفت بیا این هم آب اگر لشگر یافت آب کم دارند بگو تا ما از چاهی که درون قلعه حفر کرده ایم به آنها آب می دهیم. اینها را گفت و رفت.

لشگریان کرغلی باور نمی کردند که این مردم بتوانند در این فرصت کم و در میان این کویر خشک چاهی حفر کنند اما وقتی که مردم از زیر درب و از بالای قلعه آبها را به بیرون ریختند دیگر چاره ای نداشتند جز اینکه باور کنند درون این قلعه یک چاه است و مردم با همت و تلاش خود در این فرصت کم چاه حفر کرده اند . و آنها ناچار مجبور شدند تا کریم آباد را بدون هیچ دستاوردی رها کنند و از آنجا بروند.

و اکنون ما از نسل همان مردان هستیم. پس ما هم اگر دست در دست هم دهیم میتوانیم روستای خود را سربلند کنیم.آنها با مقاومت دربرابر کرغلی این کار را کردند وما با انتخاب شورای خوب.پس نذار روستایی که پدرانمان با تلاش خود حفظ کرده اند به دشت کسی بدهیم که به فکر آباد کردنش نباشد.پس راهشان را ادامه بده

 

باتشکر فراوان از علی پرکان

نظر یادتون نره!!!

 


نظرات شما عزیزان:

سجاد
ساعت14:02---11 خرداد 1392
سلام
عالیه علی جون
فقط چند جا غلط املاییی داشت اینم رفع شد


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





شنبه 11 خرداد 1392 13:19 |- سجاد جمالزاده -|


ϰ-†нêmê§